به کزو ماند سرای روزگار
تقدیم میکنم به روح حمید که با رفتنش غافلگیرمان کرد
دوستی که مرام و رفاقت را به نیکی میشناخت
مرد بود وبرای مردی مثالی به تمام معنا بود
تو شبای بی قراری
لحظه ها رو میشماری
تا نسوزه گل تو پاییز
نمیخوای تنهاش بزاری
باز زده زمونه این بار
به دلت یه زخم کاری
تو دلت طبیب نداره
باز میگن فردا رو داری
تو هجوم بغض چشمات
خنده ای همیشه جاری
میمونه رو قاب طاقچه
واسه دردات یادگاری
وندای اخر از او
یک نفس تا دید باری
وسر مزار یک دوست
یک سبد گل بهاری
وقلم که مرده باشد
به نوشتن از تو جاری
زسیاهی نفس هات
ز دل تو ای قناری
یادش در قلب دوستانش جاودانه باقی خواهد ماند
برای شادی روح حمید صلوات